به خط پایان نردیک میشویم،آتوسا!
صدای قدم هایش را میشنوم.آرام و آهسته به من نردیک میشود.نردیک شدنش را حس میکنم.هرچه جلوتر می آید حس غریبی که با نگرانی همراه است بشتر مرا در خود غرق میکند. روزها را میشمرم.چیزی به آمدنش نمانده. دیگر وقتی ندارم.شبیه وقت اضافه فوتبال است. کوتاه و نفس گیر! به خودم می اندیشم، شاید خیلی اهمیتی نداشته باشم(لااقل من خیلی در این مورد به خودم فکر نمیکنم). به دخترکی که کنارم دراز کشیده فکر میکنم.کسی که برایم عزیزترین عزیزهایم است.به چشم هایش نگاه میکنم. به آن موهای لخت مشکی که همیشه عاشقشان هستم خیره میشوم و بغض گلویم را میگیرد. دیگر تمام شد! روزهای من و تو به انتهایشان نزدیک میشوند.دیگر من و تویی نخواهد ماند. زندگیمان تغییر خواهد کرد...
نویسنده :
فروغ
22:15